معنی گنجینه اسناد

حل جدول

گنجینه اسناد

ارشیو


گنجینه

اثری از نشاط اصفهانی

لغت نامه دهخدا

گنجینه

گنجینه. [گ َ ن َ / ن ِ] (اِخ) (اراضی...) از رستاق (روستا) رودبار قم بوده است. (تاریخ قم ص 136).

گنجینه. [گ َ ن َ / ن ِ] (اِخ) نام دشتی در مازندران. (از ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 173).

گنجینه. [گ َ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) منسوب به گنج. رجوع به گنج شود. || جای گنج. (غیاث اللغات) (آنندراج). خِزینه. خِزانه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب). سَهوه. قِیلّد. قَیطون. لُحَیزاء. مِخدَع. مَخزَن. مَفتَح. مِقلاد. (منتهی الارب). مِقلَدَه. (دهار):
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی.
به گنجینه ٔ این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم.
نظامی.
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش بر آئینه بود.
نظامی.
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست.
سعدی (بوستان).
|| خزانه. مخزن. انبار. (ناظم الاطباء):
داشت خنبی چند از روی به گنجینه
که در او برنرسیدی پیل از سینه.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرش چو دیبای محلق شده چون شوش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 232).
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد.
نظامی.
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه ٔ محبت اوست.
حافظ.
|| مجازاًبه اطلاق ظرف بر مظروف بمعنی مال کثیر نیز می آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). مال بسیار و محصول. (ناظم الاطباء). گنج:
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند.
نظامی.
|| مجازاً خراج. || دفتر کوچکی که در جیب گذارند. || شربت خانه. (ناظم الاطباء). || موزه. متحف. || مخزن کتاب در کتابخانه. (واژه های مصوبه ٔ فرهنگستان). در اصطلاح کتابداری، به جای مخزن کتاب پذیرفته شده و آن مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی در آن مرتب نموده چون بخواهند هر یک را به آسانی یافته در دسترس خوانندگان میگذارند. (یادداشت مؤلف).

گنجینه. [گ َ ن َ / ن ِ] (اِخ) ترکان گنجینه گروهی مردمانند [درحدود ماوراءالنهر] اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ایشان تا سی فرسنگ و چهل فرسنگ از گرد آن ناحیت خویش بروند به دزدی و ایشان با امیر ختلان و آن چغانیان پیوستگی نمایند. (حدود العالم). خوارزمی می نویسد: «الهیاطله جیل من الناس کانت لهم شوکه و کانت لهم بلاد طخارستان و اتراک خلج و کنجینه من بقایاهم ». (مفاتیح العلوم چ مصر ص 119).

گنجینه. [گ َ ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 15هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 13هزارگزی جنوب واقع شده است.هوای آن معتدل و سکنه اش 380 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گنجینه. [گ َ ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 13هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز به آبادان واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 300 تن است. آب آن از کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


اسناد

اسناد. [اَ] (ع اِ) ج ِ سَنَد.
- اسناد بهادار، اوراقی که دارای ارزش مالی هستند.

اسناد. [اِ] (ع مص) نسبت کردن به. بازخواندن به. بستن به:
مدار باکرمش بیم از گنه مخلص
دگر به خویشتن اسناد این گناه مده.
مخلص کاشی.
|| منسوب کردن حدیث به کسی. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). برداشتن سخن به گوینده ٔ وی. (منتهی الارب). پیوستن گفته به گوینده. ج، اسانید. حدیث کردن با کسی. (زوزنی). || بکوه برآمدن. برآمدن بر (کوه): اسند فی الجبل. (منتهی الارب). || بکوه برداشتن کسی یا چیزی را. برداشتن چیزی بر (کوه). اسنده فی الجبل. (منتهی الارب). || پشت به کسی واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پشت به کسی بازگذاشتن. پشت به چیزی دادن. تکیه دادن چیزی را به چیزی. (غیاث) اسنده الیه. (منتهی الارب). || نسبت و تعلق یکی از دو کلمه به دیگری باشد.منسوب را مسند و منسوب الیه را مسندالیه گویند. و اسناد حالتی است بین دو کلمه یا بین مدلول دو کلمه خواه کلمه ٔ حقیقیه باشد و خواه حکمیه و بهتر است که در تعریف آن گفته شود: اسناد، ضم کلمه یا جاری مجرای کلمه است به دیگری یا ضم یکی از دو جمله است به دیگری. و اسناد یا اصلی است که آنرا تام نیز نامند و عبارتست از آنکه لفظ برای وی موضوع بوده باشد و اسناد بالذات از آن مفهوم شود مانند: «ضرب زید» که برای افادت نسبت ضرب بزید وضع شده و این اسناد بالذات از آن فهمیده شود و تعرض به طرفین فقط بدان جهت است که نسبت بدانها متوقف میباشد. و یا غیراصلی است که آنرا غیرتام نیز گویند و آن عبارت از نسبتی است که بالذات از لفظ فهمیده نشود بلکه فهم آن بالتبع باشد چون: «غلام زید» که مقصود از آن افادت ذات است نه افادت اسناد و همچنین است در جمیع اسناد مرکبات توصیفیه و اسناد صفات به فاعل اوصاف و نیز اسناد مصدر به فاعل آن. و اسناد اسم فاعل و اسم مفعول و صفت مشبهه و اسم تفضیل وظرف را اسناد غیراصلی شمرده اند و اسناد اصلی را اسناد فعل، یا فعل در صورت اسم است مانند صفت واقع بعد از حرف نفی یا استفهام. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ورجوع به نسبت شود. || (اصطلاح معانی) الاسناد، نسبه احدالجزئین الی الاَّخر اعم من ان یفید المخاطب فائده یصح السکوت علیها او لا. (تعریفات جرجانی). || اصطلاحی است در سند که اصحاب مناظره برای تقویت منع آرند. رجوع به سند... شود. || (اصطلاح نحو) مراد نحویان از آنک گویند: عامل در مبتدا و خبر معنوی باشد نه لفظی، و آن معنی اسناد است. (اساس الاقتباس خواجه نصیر طوسی ص 65).
الاسنادفی عرف النحاه عباره عن ضم احدی الکلمتین الی الاخری علی وجه الافاده التامه ای علی وجه یحسن السکوت علیه. و فی اللغه اضافه الشی ٔ الی الشی ٔ. (تعریفات). || (اصطلاح حدیث) اسناد طریق موصل است به متن حدیث. در نزد محدثین، اسناد، رفع حدیث است تا قائل او. (نفایس الفنون: علم حدیث) (تاج العروس):
مبدعست و تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی.
مولوی.
رجوع به حدیث شود. || اسناد (علم...) و یسمی باصول الحدیث ایضاً. و هو علم باصول تعرف بها احوال حدیث رسول اﷲ (ص) من حیث صحهالنقل و ضعفه و التحمل و الاداء. کذا فی الجواهر و فی شرح النخبه هو علم یبحث فیه عن صحهالحدیث و ضعفه لیعمل به او یترک من حیث صفات الرجال و صیغالاداء - انتهی. فموضوعه الحدیث بالحیثیه المذکوره. (کشاف اصطلاحات الفنون).


گنجینه دار

گنجینه دار. [گ َ ن َ / ن ِ] (نف مرکب) کسی که محافظ گنجینه است. متصدی خزینه. خزینه دار:
بسی گنجهای گرانمایه برد
به گنجینه داران خسرو سپرد.
نظامی.
جواهر به گنجینه داران سپار
ولی راز را خویشتن پاس دار.
سعدی (بوستان).
و رجوع به گنجینه سنج و گنجینه گشای شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

اسناد

اوراقی که دارای ارزش مالی باشد، سند، اسناد بها دار


گنجینه

جای گنج، مخزن، مفتح، مال بسیار و محصول، گنج، خراج، موزه


گنجینه ساختن

(مصدر) گنجینه نهادن. ‎، انباشتن توده کردن.

فرهنگ عمید

گنجینه

جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه،

معادل ابجد

گنجینه اسناد

254

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری